آریاآریا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
زندگی عاشقونمونزندگی عاشقونمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

ツ آریــــــــــــا، لبخند زیبای خدا ツ

مادر...

  بچه عجیب ترین موجود دنیاست، می آید، مادرت می کند، عاشقت می کند، رنجی ابدی را در وجودت می کارد، تا آخرین لحظه عمر عاشق نگهت می دارد، و تمام...! به گمانم مادر بودن یک نوع دیوانگی ست؛ وقتی مادر میشوی، رنجی ابدی به سراغت می آید، رنجی نشأت گرفته از عشق... مادر که میشوی، می خواهی جهان را برای فرزندت آرام کنی، می خواهی بهترین ها را از آن او کنی، وقتی می خزد، چهار دست و پا می رود، راه می رود و می دود، تو فقط تماشایش می کنی و قلبت برایش تند می تپد، از دردش نفست می گیرد، روح...
17 فروردين 1394

پنجمین خرید...

دست مادر جون (مامان من) و بابایی درد نکنه این سگه رو وقتی با تفنگ میزنی از سرش حرکت میکنه خیلی باااااامزست فک کنم دست خودم خراب بشه تا برسه به پسری این انگری بردز هم خییییییییییلی بامزست وقتی میگیری تو دستت و حرکت میکنی باهات میاد ینی یه کم بالاتر از دستت حرکت میکنه عاشق این زانو بندتم پسرم وااااای کی میشه چهار دست و پا راه بری من این زانو بندارو ببندم به زانوهات       ...
10 فروردين 1394

سال 1394 مبارک...

سلام قند عسل مامان... سال نو مبارک، اولین عیدت مبارک البته تو دل مامانی بهار با قدم هاش از بین گذر زمستون نه چندان سرد و سخت از راه رسیده؛ فندق مامان الان که لحظه به لحظه و دقیقه به دقیقه داری تو دلم قد میکشی و من انتظار به آغوش کشیدنتو دارم میکشم میخوام از آدما و از قصه ی زندگی برات بگم ؛ از این گذر روز ها و ماه ها، از این سال ها که میان و میرن ، از تحویل یک سال نو از اومد ورفت این روزها و ما ها و سال هاست که آدما میان و قد میکشن و یاد میگیرن و تجربه میکنن و تو یه کلام زندگی میکنن همیشه به رسم قدیم آخرای سال که میشه همه یه جورایی جنب و جوش و شور و شوق زیادی دارن همه میخوان کارای ناتمومشون رو تموم کنن و آماده و مهیا بر...
6 فروردين 1394

4 ماهگیت مباااااارک گل پسرم...

      هوراااااااااااااااااااااااااااا       سلام سلام بالاخره فندقمون دست از سرکار گذاشتن ما برداشت خخخ این دفعه دیگه نتونست از دست دکتر فرار کنه و جنسیتش رو شد دقیقا هفته 17 روز شنبه 16 اسفند فهمیدیم که فرشته کوچولومون پسمله                         دوستت دارم عشق مامان ، پسر مامان             اونشب رو هیچ وقت یادم نمیره منظورم همون 16 اسفنده که رفتیم سونو از ساعت 5 با بابایی...
18 اسفند 1393

روزت مبارک همسر عزیزم...

                                                                      سلااااام ســـــــــــــلام به مهندس خودم             امروز روز 5 اسفنده ینی روز تو از خدا میخوام و امیدوارم که تو تک تک مراحل زندگیت موفق باشی       ا...
5 اسفند 1393

سونوی چهارم

سلام کوچولوی سه ماه و نیمه ی من خوبی عروسکم؟؟ من خـــــــــیلی خوشحالم و خدارو شکر میکنم که خداجون من و بابایی رو منتظر نذاشت و تو رو بهمون هدیه داد دعا میکنم خدا همه ی اونایی که منتظر یه فرشته کوچولو هستن رو منتظر نذاره و بهشون زود زود یه نی نی بده امسال تو تولد 24 سالگیم بهترین هدیه ام وجود گل شما بود که از خدا گرفتم و بازم عید سال 94 بهترین عیدی من و بابا شما هستی خیلی از خدا ممنونم که کمک کرد سه ماهه ی اول رو به خوبی پشت سر بذاریم خب بریم سراغ اتفاقات این چند روز: روز 26 بهمن وقت دکتر داشتم اول مامایی که کنار دکترمون کار میکنه وزنمون کرد که شده بودم 70.5 کیلو تقریبا 2 کیلو و نیم زیاد شدم خدا رحم کنه فشارمو گرفت و چن ...
4 اسفند 1393

سومین سونو ...

سلام نانازم قند عسلم بالاخره اومدم بنویسم انقد تنبل شدم که حد نداره وااااای الانم دارم به زور می نویسم از کجا شروع کنم؟؟؟؟ خب بزار از روزی که رفتم سونو برات بگم مامانی روزی که رفتیم سونو 15 بهمن بود ینی سری پیش که دکتر بودم خانم دکتر رحمانپور گفتن که روز 15 بهمن برو سونو و چون سونوی NT بود باید درست همون روز میرفتم با بابایی رفتیم مطب خانم دکتر عظیمی که خیلی خانم خوش اخلاقی!!! هم بود دوس داشتیم با بابایی بریم داخل ولی اجازه ندادن قبلا اصلا نرفته بودم مطبش ولی این سری چون دکترم ایشونو معرفی کرده بود و  احتمالا به خاطر دقیق بودن تو کارشون معرفی کرده بودن ... خلاصه سه بار رفتم داخل چون آب خورده بودم دکتر نمیتونستن کار...
24 بهمن 1393