آریاآریا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
زندگی عاشقونمونزندگی عاشقونمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

ツ آریــــــــــــا، لبخند زیبای خدا ツ

خــــــــاطرات یـــــــــک جــــــــــــنین!

1393/9/29 11:38
259 بازدید
اشتراک گذاری
اظهار وجود:
هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد.

زندان :
گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!!


فرق اینجا با آنجا :
داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگی می کردیم چه اتفاقاتی می افتاد:
- احتمالا در همان هفته های اول حوصله شان سر می رفت و سزارین می کردند !!!
- کشوی میزشان را از طریق هل دادن با شکمشان می بستند !!!
- اگر ویار می کردند باعث به وجود آمدن قحطی می شد!!!
- به خاطر بی توجهی تا لحظه زایمان هم سراغ دکتر نمی رفتند و احتمالا در اداره وضع حمل می کردند!!!
- اگر بچه توی شکمشان لگد می زد ،آنها هم فورا توی سرش می زدند تا ادب شود !!!

بلوتوث:
امروز موقع سونوگرافی هرچی برای دکتر دست تکون دادم که از من عکس نگیر نفهمید،الان حسابی نگران شدم می ترسم عکس هایم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعیت مناسبی نبودم


اعتمادسازي:
امروز همش می خواستم بروم گشت و گذار اما مادر اینقدر نگران گم شدن من است آنچنان مرا با بندناف بسته است که نمی گذارد دور شوم


موج مکزیکی:
اینکه بعضی وقتها حسابی قاط میزنم به خاطر امواج موبایل است.مادرم،نمی شود به احترام من کمتر اس ام اس بازی کنی؟ فردا روز اگر نوار مغزیم مملو از موج های مکزیکی بود، تقصیر خودت است …! راستی از پارازیت ها چه خبر؟!

سکوت سرشار از ناگفته هاست:
از بس به خاطر سکوت اینجا عقده ای شدم که تصمیم گرفتم به محض تولد فقط جیغ بزنم تا تخلیه شوم.....

چندبار مصرف:
لابد شنیده اید که یک نفر می رود و از فروشنده می پرسد که آقا نان یک بار مصرف دارید؟و فروشنده میخندد و می گوید مگر نان چند بار مصرف هم داریم؟؟
خواستم بگم اصلا هم خنده دار نیست اینجا هر چیزی که به من برسد دوبار مصرف است!!!!


جغرافیای بدن:
فکر کنم در قطب جنوب هستم چون در این مدت اینجا همیشه شب است....

رخصت :
خب کم کم باید گلویم را برای گریه آماده کنم می خواهم چهار گوشه رحم را ببوسم و با لگدی که به در و دیوار میزنم برای خروج رخصت بخواهم .
مادرم ممنونم...........دیگر مزاحم نمی شوم.....


اولین نفس:
کمی استرس دارم همین طور که به لحظه خروج نزدیک می شوم قلبم تندتر می زند .همه چیز دارد از یادم می رود و احساس میکنم بعد ها چیزی از اینجا به خاطر نمی آورم ..........آخ یک نفر دارد مرا بیرون می کشد .................آهااااای من که هنوز حرفهایم تمام نشدههههههههههههه...
 
 

 

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

عاطفه و بهزاد
29 آذر 93 11:57
ني ني مبارك باشه خيلي مواظب باش اين هفته هاي اول خيلي مهمه ايشالله به سلامتي دنيا بياد
☂☂☂مامان آریا ☂☂☂
پاسخ
مرسی عزیزم همچنین برا شما. انشالله کوچولوی توی دلت سالم و سلامت بیاد بغلت.
مامان سودابه
1 دی 93 0:27
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود دخمله دستت درد نکنه
☂☂☂مامان آریا ☂☂☂
پاسخ
مرسی عزیزم قابل نداره
مامی حنان(وبلاگ روچک)
4 دی 93 14:31
قشنگ بودعزیزم
☂☂☂مامان آریا ☂☂☂
پاسخ
مرسی عزیزم قابل نداشت
مامان سپید
20 دی 93 12:34
با خوندن این متن اشک تو چشمام جمع شد خیلی قشنگ بود ممنون
☂☂☂مامان آریا ☂☂☂
پاسخ
خواهش میکنم مامان سپید جون ولی متنش از خودم نیس