آریاآریا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
زندگی عاشقونمونزندگی عاشقونمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

ツ آریــــــــــــا، لبخند زیبای خدا ツ

دل نوشته ی دوم...

1393/10/17 16:51
553 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته کوچولوی مهربونم

خوبی نانازم؟

امروز 1 ماه و 29 روزته خوشگله منمحبت

ینی الان داری چکار میکنی تو دلم؟ عینککاش یه دستگاه سونو گرافی داشتم و لحظه به لحظه میدمت محبت

کــــــــــــــــــــــــلی دلم برات تنگ شده قربونت برم

این یکشنبه که میاد وقت دکتر دارم دل تو دلم نیس که دوباره برم سونو و ببینمت

باید با چشمای خودم ببینمت تا دلم آروم بگیره و بفهمم حالت خوبه

این سری قراره صدای تالاپ و تولوپ قلب خوشگلتو هم بشنوم مامانم

راستی وروجک ناقلای منسوالخندونک

دیروز کلی فشارم اومده بود پایین ینی رو 8 بود متفکر

همش تلو تلو میخوردم تو مدرسه همکارم همش شیرینی و شکلات بود که میداد به خوردمخندونک

ولی تا شب درست شد خداروشکر...

جیگر طلای من خوشگلم تا الان که زیاد اذیتم نکردی فقط خیلی خیلی احساس خستگی میکنمو یخورده حالت تهوع دارم ولی فقط در حد همون حالته خداروشکر بعضی موقع ها از غذا بدم میاد دوس دارم فقط میوه بخورم ولی دیگه بخاطر شما جوجه خوشگله مجبورم چیزای مقوی بخورم پس مامانی شما هم بخور بزار زود زود بزرگ بشی...

فردا دوماهت تموم میشه گلم دقیقا یک ماه پیش بود که از وجود نازنینت باخبر شدیم وای که چه روز خوبی بود یادش بخیر که چطور بابایی رو سورپرایز کردمخندونک

گفتم بابایی بزار یه کم از بابایی برات بگم:

گلم شما یه بابا داری که برای من یه همسر نمونه و مهربون و بی نظیره ینی هرچی بگم کم گفتم در کل خیلی جنتلمن و آقاست.برای شما هم حتما یه بابایی مهربون و نمونه خواهد بود که بهترین بابای دنیا میشه برات و مطمئنم هیچی کم نمیذارهمحبت بابایی خیلی شمارو دوس داره و هر روز باهات حرف میزنه جوجه خوشگلم

دیگه اینکه بابایی شما الان 29 سال و 3 ماه و 18 روزشه، شهریور ماهیه، قد بلندی داره، مهندس هواپیماس، الان داره ارشد میخونه، فاصله سنیش با شما میشه 30 سال،عاشق موسیقی سنتیه و ...

الانم بابایی در حال درس خوندنه شدیدخندونکآخه امتحان داره خدایی ارشدم خیلی سخته اینکه هم میره سر کار، هم کارای خونه رو میکنه چون فعلا مامانی فقط میخوابه و تنبل شدهخندونکخجالتهم درسای ارشدو میخونه دعا کن براش گلممحبت

یکماه پیش زیاد احساس خستگی نداشتم و پر انرژی تر بودم اون موقع نشستم  کــــــــلی نکته برای زمان بارداری پیدا کردم و نوشتم...

راستی هسته ی انگور من...

تقریبا دو هفته قبل با بابایی شیرینی گرفتیم و با عکس سونوی اول بردیم خونه ی مامان جون(مامانم اینا) و خبراومدنت تو دلم رو بهشون گفتیمخندونک

عمه مریمم خبر دادم که شما اومدی تو دلم خندونک

دیگه جونم برات بگه چن تا از دوستا و همکارای من و چن تا از دوستا و همکارای بابایی هم در جریانن خخخخندونک

این هفته برم سونو و بعدش به بقیه میگیم ان شالله...

فردا هم باید برم یه سری آزمایش که دکتر برام نوشته بود رو انجام بدم و یکشنبه با خودم ببرم ...

مواظب خودت باش و برای مامانی و بابایی هم دعا کن

بازم میام برات می نویسم فندقم...

 

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مادرانه
19 دی 93 13:34
سلام تبریک میگم بهتون بابت وبلاگتون از شما دعوت میکنم از وبسایت مادرانه دیدن کنید و اگر صلاح دونستید لینک زیر رو با عنوان بارداری در قسمت لینک دوستان خودتون قرار بدید شما میتونید از مطالب سایت ما هم تو وبلاگتون استفاده کنید. با تشکر http://madaraneh.com/fa/content/cat/7.html
☂☂☂مامان آریا ☂☂☂
پاسخ
ممنون لینک شدین
زن عمو
21 دی 93 13:37
هورااااااااااااااااااااااا اولین هوادارت منم زنعمو
☂☂☂مامان آریا ☂☂☂
پاسخ
سلام علیکم زن عمو جون خوش اومدی به وبلاگم مررررررسی
مامان و بابای علی
21 دی 93 13:39
سلاااااااااااااااااااااااااام این خرگوشه که میپره بالا پایین کنار اسم وبت رو، منم میخوااااااااااااام از کجا بیارمش؟؟؟؟؟
☂☂☂مامان آریا ☂☂☂
پاسخ
ســــــــــــــلام اسمش فاوآیکنه بزنی میاره